جان آرچیبالد ویلر (John Archibald Wheeler)، فیزیکدان رویایی، گفت: «این یک جهان مشارکت است… مشارکت یک ناظر اطلاعات را به وجود می آورد. نوشت یک نسل قبل از فیلسوف یان مک گیلکریست استدلال می کرد که نحوه توجه ما – دخالت عالی آگاهی در جهان – “جهان را همان چیزی که هست می سازد.”
ممکن است آنطور که اخترفیزیکدانان شاعرانه دوست دارند می گویند، آگاهی نه آنقدر تکامل یافته که اجازه دهد جهان قابل درک باشد، بلکه برای اینکه ما را از غرق شدن در کلیت یک جهان باز دارد که ما، به عنوان عملکردهای زنده آن، هرگز نمی توانیم. درک کامل درک تا ما را از درهم شکستن سنگینی واقعیتی به وسعت فضا و به ژرفای زمان باز دارد، کلیتی به قدری مطلق و همزمان که ذهن فقط می تواند آن را در قسمت های از هم گسسته برای لحظاتی مجزا نگه دارد.
اینها سوالات بزرگ و صمیمی هستند ویلیام اگینتون وارد می کند شدت فرشتگان: بورخس، هایزنبرگ، کانت و ماهیت نهایی واقعیت (کتابخانه عمومی) تلاشی بلندپروازانه برای ردیابی “مویرگ های انسجام جاری از جزئی به کلیت” است، بخشی از سرود برای کسانی است که به آن انسجام عنصری که ما آن را حقیقت می گوییم نگاه کرده اند، و بخشی دیگر مرثیه ای برای سرنوشت ما به عنوان موجوداتی است که فقط محکوم به نگاه اجمالی برای ما هستند. بخشهایی از یک کل هستند که ما مشتاق دیدن آنها هستیم، همانطور که همچنان از طریق ابزارها و نظریههای خود نه جهان بلکه خودمان را میبینیم.
Egginton رشتههای نامرئی مکاشفه را بین آزمایشهای فکری زنو و کلیساهای منطق کانت، بین کیهانشناسی دانته و کشف تابش پسزمینه مایکروویو کیهانی، بین فلوطین و هایزنبرگ ردیابی میکند تا روشن کند و تجلیل کند که چگونه این ملیلهای مشترک از اندیشه شکل میدهد. زیبایی، علم و آنچه که به یکدیگر مدیونیم در مدت کوتاهی که در این جهان به ما داده شده است. در قلب کتاب این شناخت وجود دارد که آنچه ما در مورد نحوه عملکرد جهان می دانیم بازتاب حقیقت مطلق نیست، بلکه بازتاب شهود ماست – چیزی که ویلیام بلیک در غزل خود به آن اشاره کرد. “تغییر چشم همه چیز را تغییر می دهد.” اگینتون پرده ادراک را پس می زند:
آیا رنگ قرمز عمیق ورمیر بخشی از این واقعیت نهایی است؟ خزه نرم پوست هلو؟ اوج عالی یک سمفونی بتهوون؟ اگر بتوانیم درک کنیم که چنین تجربیات قدرتمندی مستلزم مشارکت فعال ناظران و شنوندگان است، آیا ممکن نیست، حتی، دیگر پدیده هایی که با آنها مواجه می شویم منشأ مشابهی داشته باشند؟ وقتی برعکس عمل می کنیم، نقشی را که در خلق واقعیت خود داریم فراموش می کنیم.
با نگاهی به بورخس، روح راهنمای کتاب که این را می فهمد زمان چیزی است که ما از آن ساخته شده ایمما متوجه شدیم که جهان را با کیش عقل خود اختراع کردهایم، اما باید در آن با «شکافهای ضعیف و ابدی بیعقلی که به ما میگویند دروغ است» زندگی کنیم – اگینتون محدودیتهای مشاهده را تنها دیدگاه ما نسبت به واقعیت میداند:
موجودی که واقعاً و به شدت در لحظه حال اشباع شده است، اصلاً نمی تواند چیزی را مشاهده کند. مشاهده، تمام مشاهدات، حداقل فاصله ای را از آنچه مشاهده می کند ایجاد می کند، به این دلیل ساده که برای انجام هر مشاهده ای، اینجا و اکنون باید به دیگری در اینجا و اکنون متصل شود، و این ارتباط باید توسط ردیابی یا اتصال دهنده ثبت شود. بین دوتا.
دو قرن پس از ادعای کی یرکگارد “لحظه اتمی از زمان نیست، اتمی از ابدیت است.” او اضافه می کند:
تار شدن لحظه تغییر، که پیش نیاز منطقی برای پیوستن هر دو لحظه در فضا-زمان است، ذاتی خود واقعیت قابل مشاهده است.
[…]
بنابراین، در یک مفهوم عمیق، قوانین فیزیک، قوانینی که نحوه رفتار اشیا را توصیف می کنند، در واقع قوانین مشاهدات ما از نحوه رفتار اشیا هستند.
اصل عدم قطعیت هایزنبرگ – آن ستون فیزیک کوانتومی که ادعا می کند می توانید موقعیت یک ذره یا حرکت آن را بدانید، اما هرگز هر دو را – به شدت انسجام فضازمان را به چالش می کشد، اما این فلوطین، فیلسوف افلاطونی بود که برای اولین بار پارادوکس همزمانی را در نظر گرفت و آن را ساخت. الگویی از ابدیت ایگینتون می نویسد:
فلوطین ابدیت را ادامه بی پایان و خسته کننده زمان حال نمی دانست. در عوض، او ابدیت را به عنوان همه چیز، همه هستی، همه مکان و همه زمان تصور می کرد که به یکباره، در یک چشم به هم زدن تسخیر شده اند. ابدیت انبساط بی پایان زمان نبود. این نفی مطلق زمان بود. ما انسان ها چیزها را به موقع تجربه می کنیم زیرا محدود هستیم و نمی توانیم وحدت مطلق همه چیز را به طور کامل درک کنیم. او تعلیم داد زمانی که ما در آن زندگی می کنیم چیزی نیست جز تصویر متحرک ابدیت، عقربه دوم بی اهمیتی که در امتداد صفحه ساعتی وسیع و ثابت حرکت می کند و هرگز بیش از یک ذره از سطح آن را اشغال نمی کند. با این حال، می توان مطمئن بود که این ابدیت وجود داشته است. زیرا همانطور که کانت هزاره و نیم بعد می بیند، توانایی ما برای تجربه هر لحظه از زمان به طور منطقی وجود واقعیتی را ضروری می کند که فراتر از آن لحظات باشد، وحدتی بزرگتر که “چیزها را به گونه ای حفظ کند که سقوط نکنند. جدا از هم. “
افلوطین در ادامه الهام بخش “دیدگاه سنت آگوستین است که فیزیک و اخلاق را در معماری جدید و عجیب کیهان و بازسازی نهایی آزادی بشر متحد می کند.” به طور طبیعی، ناگزیر، پارادوکس اراده آزاد تحت نظر اجینتون نبض میکرد، زیرا اگر اوکتاویو پاز درست میگفت، همین “بدون آزادی آنچه ما انسان می نامیم وجود ندارد” در آن صورت بدون آزادی، هیچ ناظری نیز وجود نخواهد داشت، و بدون ناظر، جهانی برای واقعی سازی وجود نخواهد داشت. یک نسل پس از در نظر گرفتن سیمون دوبووار چگونه شانس و انتخاب با هم ترکیب می شوند تا ما را به آنچه هستیم تبدیل کنندEgginton منعکس می کند:
به این دلیل است که نمی توانم هر دو راه را طی کنم و همچنان همان مسافری باشم که آنها را تصور می کنم، و در تصور و انتخاب آنها، محکوم به همان آزادی هستم که دانش خداگونه یک جهان مکانیکی می خواهد از آن بسازد. من آزادم ما تلاش می کنیم تا این معرفت خداگونه را واقعی کنیم. ما تصورات خود را تحریف می کنیم و از ریاضیات اسطوره می سازیم. ما چندجهانی کاندینسکی را دم می کنیم و باغ هایی از مسیرهای منشعب بی پایان را پرورش می دهیم. اما شکافهای صمیمی، شکافهای بیعقلی که این مدلها به دنبال محو کردنشان هستند، پاک نشدنی هستند. آنها در ما ساکن هستند. آنها ما را همانی می کنند که هستیم.
بازتاب اصرار شگفت انگیز لوئیس توماس مبنی بر اینکه “ما به کلمه ای بهتر از شانس نیاز داریم” تا توضیح دهیم که چگونه پیش رفته ایم. از کلون آرکیباکتریها، تنها در 3.7 میلیارد سال، تا کوارتتهای B مینور و متأخر». او اضافه می کند:
همانطور که در رودخانه زندگی خود حرکت می کنیم، تحت تأثیر نیروهای بی شماری قرار می گیریم که اکثر آنها برای ما ناشناخته هستند. طبق برخی روایتها، این آزادی ما را به یک توهم تبدیل میکند، زیرا چگونه میتوانیم ادعا کنیم که آزادانه انتخاب میکنیم، در حالی که حتی نمیتوانیم کسری از لژیون تأثیراتی را ببینیم که بر ما تأثیر میگذارند، حرکات ما را محدود میکنند، اشتهای ما را تحریک میکنند؟ تهدیدی که این تصویر برای مفاهیم سنتی کنش ایجاد می کند، حکایت از یک ضد روایت دارد. باید بخشی از ما وجود داشته باشد که بر فراز رودخانه شناور است و آب آن دست نخورده است و بنابراین کاملاً آزاد و مسئول هر چرخش ما است. اما هر دو عکس گمراه کننده و به یک دلیل هستند. آزادی ما، و بنابراین مسئولیت ما در قبال انتخابهایی که انجام میدهیم، نه چیزی است که باید در وجود مادی به دنبال آن باشیم، و نه موجودیت شبحآمیزی که از آن وجود لنگر انداخته نشده است. بلکه یک فرض ضروری برای موجودی است که می تواند تصور کند که متفاوت انتخاب کرده است، شرط امکان درک این زندگی به عنوان یکی از راه های ممکن در میان بسیاری.
جدایی ناپذیر از مسئله آزادی، ماهیت تخیل است – آن حد نهایی آزادی فکر ما. در قطعه ای که یادآور بینش فیزیکدان شاعر آلن لایتمن است روانشناسی مشترک خلاقیت در علم و هنرEgginton ثمرات این آزادی را بررسی می کند:
در یک اثر هنری رضایت بخش، مجموعه عناصر آن با اصل درونی آن، ایده ای که آن را هدایت می کند، هماهنگ است. بنابراین، وقتی به پایان یک رمان اسرارآمیز میرسیم، با وجود اینکه نمیتوانیم آن را ببینیم، رزولوشن اجتنابناپذیر به نظر میرسد. به همین ترتیب، وقتی توضیحی نظری برای رویدادهای به ظاهر تصادفی در جهان طبیعی پیدا میکنیم، همان رضایت زیباییشناختی را تجربه میکنیم که با طرحی خوش ساخت یا یک سمفونی استادانه ساخته شده است: ما از تنوع طبیعت که بیانگر این موضوع است هیجان زده میشویم. ایده نظم آن، سختگیری ذاتی آن. آن اصل پیشرو که در طبیعت یا هنر می خوانیم به نظرمان هدفش است. اما همانطور که یک اثر هنری قضاوت زیباییشناختی ما را تنها زمانی شعلهور میکند که خالق آن نشانههای مصنوعی بودن را پاک کرده باشد، درک ما از جهان طبیعی نیز با این اعتقاد ضمنی هدایت میشود که جهانی که در مقابل چشمان ما میگشایند در جهت هدف و هدفی کار میکند. به گونهای که از بزرگترین تحولات کهکشانها تا صمیمیترین شکافهای ادراک ممکن را بیان میکند، و در عین حال چیزی که هرگز توسط فرشته، خدا یا ذهن انسان برنامهریزی نشده بود، هرگز برنامهریزی نشده بود، جز ذهن ما.
این هدف و معنای ذاتی جهان نیست، بلکه خلقت خود ماست، این که تمام حسابرسی ما با ماهیت واقعیت، آینه ای است که در مقابل خود نگه می داریم، در قلب آن قرار دارد. شدت فرشتگان. Egginton منعکس می کند:
مهم نیست که نگاهمان را کجا به آسمان پر ستاره بالا آموزش دهیم، به درون خود به خاستگاه فضا و زمان می نگریم. بنابراین، با آزاد کردن ذهن خود از حواس، متوجه می شویم که جهان واقعاً وارونه شده است.
[…]
در نهایت، ما متوجه می شویم که آنچه برای آن تلاش می کنیم در درون ما نهفته است. ما در دنیا هستیم و دنیا در ماست.
با اروین شرودینگر، پیشگام کوانتومی، که تقریباً یک قرن پیش نوشت، کامل شد کیهان و راز اینکه ما کی هستیم و فیزیکدان برایان گرین جستجوی کیهانی ما برای معناسپس دوباره شعر ماری هاو را مرور کنید “تکینگی” – آن تسریع باشکوه فکر و احساس، که عمیقترین آرزوهای بشری را به کیهانی شکل میدهد که نسبت به سرنوشت ما بیتفاوت است و نسبت به آزادی ما غیر قابل احساس است.