You are currently viewing چقدر شجاعت این را پیدا کردم که شغل نارضایتی خود را ترک کنم

چقدر شجاعت این را پیدا کردم که شغل نارضایتی خود را ترک کنم


“اگر بیفتم چی؟” اوه، اما عزیزم، اگر پرواز کنی چی؟” – ارین هانسون

آیا تا به حال به این فکر کرده اید که قبل از اینکه احساس کنید مجبور به ترک محل کار شوید، چقدر حاضرید تحمل کنید؟

در این اقتصاد، مردم از خود می‌پرسند که آیا ارزش آن را دارد که شغل خود را برای حفظ سلامت روانی و جسمی خود ترک کنند، اگر به معنای ناامنی مالی است؟ بسیاری از مردم احساس می کنند در شغل خود گیر کرده اند و من نیز از این قاعده مستثنی نبودم.

به خودم گفتم که پول داشتن بهتر از بی پولی است، بنابراین به شغلی گیر دادم که بدبختم کرد.

بعد از گذراندن چند سال در شرکت، فکر می‌کردم باید بیشتر از آنچه می‌گرفتم حقوق می‌گرفتم، اما اعتماد به نفس نداشتم که به رئیسم بگویم.

همچنین محیط کار به مرور زمان خصمانه شد. فکر می کردم جایی برای خطا ندارم – همه چیز باید عالی باشد. من باید در اولین تلاش همه چیز را درست انجام می دادم، سوالی پرسیده نمی شد، وگرنه احساس می کردم شغلم در خطر است.

من می گویم این فکر من بود، زیرا این یک تمایز مهم است – احساس شما در مورد یک موقعیت در مقابل آنچه دیگران به شما می گویند احساس کنید. هرکسی برداشت ها و احساسات خود را دارد، اما زمانی که در نقش خاصی احساس ناراحتی می کنید، باید از خود بپرسید: آیا من نیاز به تغییر دارم یا محل کارم باید تغییر کند؟

یا باید به طور کامل آن را رها کنم؟

باید از خودم می پرسیدم: چقدر می خواهم تغییر کنم؟ آیا تجربه من در کار را تغییر می دهد؟

پس از مواجهه با خودم، باید بفهمم که آیا در مواجهه با رئیسم در مورد احساساتم احساس راحتی می کنم یا خیر. آیا به نتیجه ای که می خواستم می رسد؟ آیا به همکاران یا کارمندان آینده من در سفر کمک خواهد کرد؟ مهمتر از آن، آیا حاضر بودم خودم را به خاطر این شانس که اتفاق متفاوتی بیفتد کنار بگذارم؟

بعد باید با احساسات خودم کنار می آمدم. من تمایل دارم از رویارویی اجتناب کنم زیرا اغلب ارزش اضطرابی که به همراه دارد ندارد. وقتی هیچ مکالمه ای نتیجه دلخواه را ایجاد نمی کند، ناامید کننده است.

بنابراین من باید برای خودم فکر می کردم و مدتی طول کشید تا در مورد پاسخ تصمیم بگیرم. آیا چیزی باعث شد که حتی اگر بحث مثمر ثمر نبود، سر کار بمانم؟

در نهایت تصمیم گرفتم در کارم بمانم. اگرچه از آنچه محل کارم ارائه می‌داد لذت کامل نمی‌بردم، اما کاری را که انجام می‌دادم دوست داشتم. من ماندم زیرا احساس می کردم که دارم تفاوت ایجاد می کنم.

برای مدتی اوضاع خوب بود – مخصوصاً بعد از اینکه پذیرفتم که همینطور است. رئیسم اغلب به من همدلی می‌کرد، اما اگر بگویم فرهنگ شرکت برای من کارساز نیست، هنوز از واکنش آنها مطمئن نبودم.

متأسفانه، نادیده گرفتن مشکل همان طور که فکر می کنید اتفاق افتاد. این کار را برای من آسانتر نکرد.

اگر می توانستم به گذشته برگردم، انتخاب های متفاوتی می کردم. رویارویی ممکن است ارزش این فرصت بالقوه را داشته باشد تا چشمان کارفرمای من را باز کنم. تعمیر و نگهداری فقط تضمین می کند که همه چیز ثابت بماند.

اگر مجبور بودم دوباره این کار را انجام دهم، با ذهنی باز و قلبی صادق به رئیسم نزدیک می شدم. در تجربه من، کارفرمایان برای صداقت در موقعیت‌های خاص ارزش قائل هستند و سرپرست من بیش از حد مایل بود که در راه حل‌ها به من کمک کند.

با این حال، من همیشه وقتی به یک سرپرست مراجعه می کنم احساس عصبی می کنم زیرا نگرانم که آنها مرا جدی نگیرند. اگر می توانستم به عقب برگردم، با یک برنامه و شواهد قابل توجه برای حمایت از ادعاهایم می رفتم. داشتن مدرکی برای نشان دادن اینکه چیزی اشتباه است، ممکن است بیش از سخنان هشدار دهنده من به تنهایی بر رئیس من تأثیر گذاشته باشد.

با این حال، با نگاهی به گذشته، می‌توانست به همان اندازه احتمال داشته باشد که نگرانی‌های من نادیده گرفته شده یا رد شده باشد. من هرگز نمی دانم زیرا فرصتی برای خودم قائل نشدم. ای کاش داشتم – ممکن بود تصمیم برای ترک حتی آسان تر شود.

با گذشت زمان، اجازه دادم مشکلات ایجاد شوند و در نهایت به چیزی بسیار بدتر تبدیل شوند – چیزی که بر عزت نفس و توانایی من برای عملکرد خوب در کار تأثیر گذاشت. خیلی زجر کشیدم

با بیش از 60 درصد مردم می گویند آنها در مشاغلی که از آن راضی نیستند بهره وری کمتری دارند، متوجه شدم که در شرکت خوبی هستم. این برای من مشکلی نداشت. من برای این کار خیلی مناسب نبودم. من همان قطعه پازلی بودم که در جعبه اشتباهی اشتباه رفت، هدف واقعی من جای دیگری بود.

متأسفانه این مشکلات بیشتر باعث ناامیدی من شد. آیا کار کردن فایده ای داشت؟ آیا پول خوبی که به دست می‌آوردم محیطی را که همیشه من را ناراحت و ناراحت می‌کرد توجیه می‌کرد؟

فقط من می توانستم به این سوالات برای خودم پاسخ دهم، اما از نزدیکان خود برای راهنمایی نگاه کردم. از خانواده و دوستانم پرسیدم که در شرایط من چه خواهند کرد. در واقع، من فقط می خواستم نوعی اطمینان خاطر داشته باشم که کارم را درست انجام می دهم.

هرکسی که با آنها صحبت کردم قبول داشتند که باید کارم را ترک کنم. آنها به مرور زمان وضعیت روحی من رو به وخامت می دیدند و به شکایات من گوش می دادند. وقتی استرس به شما وارد می‌شود، باعث می‌شود کارهای خنده‌داری انجام دهید، از جمله این که آیا تصمیم‌های واضح درست هستند یا خیر.

شما ضعیف نیستید که بخواهید خود را از یک موقعیت سمی دور کنید.

فکر کردن به این سخنان مدتی طول کشید، اما حقیقت دارند. من برای قلدری در محل کار نشان افتخار دریافت نمی کنم. مردم دیگر چند ساعت اضافه کاری را چیزی برای تحسین نمی دانند.

ارزشش را نداشت بسیاری از کارگران خود را در اولویت قرار می دهند. ای کاش به جای اتلاف ماهها قبل از اینکه بالاخره کار را ترک کنم داشتم.

سلامت روان من مهم بود. فکر می‌کردم پول ارزشش را دارد، اما این تنها چیزی بود که من را عقب نگه می‌داشت – و باید شغل دیگری برای خدمت به این هدف پیدا می‌کردم. هیچ مقدار پولی هرگز شغلی را که به سلامت روانی من آسیب می رساند، وقتم را می رباید و من را به طرز باورنکردنی خسته می کند، جبران نمی کند.

با نگاهی به گذشته، شیب لغزنده مراقبت نکردن از خودم سریعتر از آنچه فکر می کردم اتفاق افتاد. بیشتر از خودم در کار گذاشتم و زمان کمتری برای نیازهایم گذاشتم و ترجیح دادم تا آخر شب در اداره از بهداشتم غافل شوم. من وعده های غذایی و خواب را حذف کردم تا مطمئن شوم که تمام ضرب الاجل ها را رعایت کرده ام و در پایان یک روز پرمشغله هنوز برای خودم وقت دارم.

هر شغلی من را به یک شکل خسته نمی کند. من فقط بعد از مدتی تفکر متوجه این موضوع شدم.

برای هر رئیس بد، چند رئیس خوب وجود دارد. من سرپرستانی داشتم که مرا تشویق می‌کردند که نظرم را بگویم و به وضوح برای دیدگاهم ارزش قائل بودند. اگرچه مدتی طول کشید، اما محیطی را پیدا کردم که به آن تعلق داشتم.

همانطور که از شغل قبلی ام بهبود یافتم و برای بهبود عزت نفسم تلاش کردم، متوجه شدم که مرزها ضروری هستند. من نیازی به انجام کاری خارج از شرح شغلم نداشتم و به خودم یادآوری کردم که اشکالی ندارد که بخواهم ساعت های طولانی کار نکنم. داشتن تجمل نه گفتن به کار بیشتر چیزی نیست که همه از پس آن برآیند، اما این حقی است که همه باید داشته باشند.

همه در موقعیت ممتازی قرار نخواهند گرفت که من از شغلی که به طور جدی به من صدمه می زد بازنشسته شدم. من به اندازه کافی خوش شانس بودم که توانستم برای مدتی پس از ترک او قبل از اینکه آماده جستجوی شغل جدید شوم، ارزش خود را بهبود بخشم و شناسایی کنم. بسیاری از مردم تجمل مشابهی ندارند، زیرا حقوق آنها ممکن است تنها درآمد خانواده آنها باشد.

یکی از بدترین چیزها در مورد یک محیط کاری سمی این است که برداشتن اولین قدم چقدر سخت است. برداشتن این مرحله، حتی زمانی که مطمئن نیستید به کجا خواهید رسید، احتمالاً ارزشش را دارد.

برای برخی، یافتن چیز بهتری، حتی اندکی، وقفه ای است. برای دیگران، ممکن است شغل دیگری را انتخاب کنند – شاید شغلی که حتی در همان زمینه هم نیست – به جای ادامه دادن زندگی در شغل فعلی خود، امرار معاش کنند. هر شغلی به اندازه نیاز موقتی است.

حتی می تواند به سادگی راه اندازی یک برنامه جدید برای اولین بار باشد. همه نمی توانند بدون برنامه پشتیبان از یک موقعیت پوسیده این جهش را انجام دهند، اما این بدان معنا نیست که بدون امید است. همه چیز فقط به برداشتن اولین قدم بستگی دارد.

با این حال، این نقطه عطف وجود دارد، و من آن را از لحظه‌ای که به آن ضربه زدم می‌دانستم. اگر برای شرکتی که برای من ارزشی قائل نیست کار کنم از نظر روحی یا جسمی بیمار شوم، عزیزانم چه می کنند؟ من فقط یکی هستم.

من در هیچ محل کاری ضروری نیستم. همیشه شخص دیگری با مجموعه مهارت های مشابهی وجود خواهد داشت که اگر شغلم را ترک کنم می تواند من را به عهده بگیرد.

توصیه من به گذشته ام این است که همیشه به دنبال کاری بگردید که در آن احساس رضایت دارید. بسیاری از مردم افسرده سر کار می روند و سوخته به خانه می آیند. ممکن است شما فقط یک نفر دیگر در یک شغل مزخرف باشید، اما به این فکر کنید که چقدر برای نزدیکانتان مهم هستید. تو فقط یکی هستی

غرق شدن یک عامل استرس زا است در میان کارکنان من هنوز به دنبال بهترین راه ها برای مدیریت استرس خود هستم، اما در واقع اکنون آن را در اولویت قرار داده ام. با استرس کمتر، خطر ابتلا به بیماری مزمن را نیز کاهش می‌دهم و زمانی که به آن نیاز دارم برای خودم وقت بگذارم.

یکی از چیزهایی که یاد گرفتم این بود که خودم را اولویت بندی کنم، به خصوص که این امتیاز را داشتم که بتوانم شغلم را رها کنم. می توانستم سریع بدوم و از موقعیتی که به من آسیب می زد دور شوم. به لطف این، من توانستم خودم را حفظ کنم و مردم را بیشتر از قبل نگران سلامتی خود کنم.

من تنها کسی بودم که می توانستم این تصمیم را برای خودم بگیرم. لحظه “نقطه اوج” تمام چیزی بود که برای جستجوی فرصت های بهتر نیاز داشتم. من سزاوارتر از این بودم که خودم را در یک محیط کاری نابرابر تحت استرس غیرقابل تصور قرار دهم و متوجه شدم که در آن زمان همه چیز برای من تغییر کرد.

وقتش که رسید، کار جدیدی پیدا کردم.

احساس شادابی کردم و برای مقابله با هر چالشی آماده بودم. احساس می‌کردم برای تیم جدیدم ارزشمند و مورد تحسین قرار گرفته‌ام. این به من فهماند که واقعاً لیاقت این را دارم که از کاری که هر روز انجام می‌دهم خوشحال باشم، و زمان آن رسیده است که به خودم یادآوری کنم که این احساس چیست.





Source link